سکوت میکنم....
نه اینکه دردی نیست
گلویی نمانده برای فریاد
________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ___@@@@@@@@@@@@@@ ___@@@@@@@@@@@@@@
_________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ __@@@@@____________@@@@@
___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@ __________@@@@@@@ ___________@@@@@@
_@@@@@@@@@@@@@ _@@@@@@@@@@@@@ ____________@@@@@ ____________@@@@@ ____________@@@@@ _@@@@@@@@@@@@@ _@@@@@@@@@@@@@ ____________@@@@@ ____________@@@@@ ____________@@@@@ _@@@@@@@@@@@@@ _@@@@@@@@@@@@@
ღ●•●•●•ღ●•●•●•●•ღ●•●•●•ღ
اولین عشقم خواهی بود چون خودم می خواستم و تو آخرین عشقم خواهی شد.... چون خودت می خواستی فرقی نمی کنه که من اول اومدم یا تو ……مهم اینه که…..کی تا آخرش می مونه
ღ●•●•●•ღ●•●•●•●•ღ●•●•●•ღ
از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟ گفت: عاشق شدن...
گفتم: بزرگ ترین شکست؟ گفت: شکستِ عشق...
گفتم: بزرگ ترین درد؟ گفت: از چشمِ معشوق افتادن...
گفتم: بزرگ ترین غصه؟ گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن...
گفتم: بزرگ ترین ماتم؟ گفت: در عزای معشوق نشستن...
گفتم: قشنگ ترین عشق؟ گفت: شیرین و فرهاد...
گفتم: زیباترین لحظه؟ گفت: در کنارِ معشوق بودن...
گفتم: بزرگ ترین رویا؟ گفت: به معشوق رسیدن...
پرسیدم: بزرگ ترین آرزوت؟ اشک توی چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت:مرگ مرگ مرگ....
رگمو حس می کنم زیر انگشتم
پس هستم
تیغ تیز ، تو ببر دستمو ، تا بمیرم
من نتونستم ، انتقامم رو ، از این دنیا بگیرم
پس باختم
کف اتاق من پر شده از خون سیاه
تو یه قاب پنجرم ، نه ستاره هست ، نه ماه
منو ببین تو ای خدا
بوی مردن می گیره تنفسم
من نگاه رو به خیالت می دوزم
در انتظار هیچکسم
دست منو بگیر خدا ، منو ببر از این زمین
منو رها کن از خودم ، جون منو بگیر ، همین
منو ببین، منو ببین
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامینمخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولیبدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالیبود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهرهزیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر کهمتوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر باتمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخداد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرکگفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سالها بعد دختر جوان بهشدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامهمعالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدامکنند.
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخواندهشد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانشدرخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تنکرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاقمشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعدزن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ،پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.بهدرخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزینوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت ودیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجامتصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزیتوجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشتهشده بود.آهسته انرا خواند:
«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداختشده است»
هی فلانی! دیگر هوای برگرداندنت را ندارم… هرجا که دلت میخواهد برو… فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری… و اما من… بر نمیگردم که هیچ! عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم، که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!